در روستای مادری سنگ قبری توی امامزاده روستا هست که همیشه باعث تاسف من میشه. اونجا جوانی به خواب ابدی رفته که روی سنگ قبرش نوشته روز 22 بهمن 57 دقایقی قبل از اعلام پیروزی انقلاب شهید شده. گاهی اوقات که به سختیهایی که تو این 35 سال متحمل شدیم فکر میکنم، ناخودآگاه یاد اون جوان شهید میافتادم. اینکه برای رسیدن به آزادی من و امثال من از جان شیرین گذشتند و افسوس که این فداکاری هیچ ثمری نداشت. به راستی نسل جوان امروزی چقدر از سرنوشت نسل پر شور قبلی خبر داره؟
بالاخره بعد از این همه روز امروز فرصتی شد تا سری به این خونه خلوت بزنم.
کلی حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم.
1- در خبرهای امروز عکسی دیدم از ورود خانم اِما /بون/ینو وزیر امور خارجه ایت/الیا که چند وقت پیش به تهران سفر کرده بودن. این عکس نشون میداد که ایشون از حق طبیعی نداشتن حجاب استفاده کردن و بدون روسری وارد مرز پر گهر شدن. خوب از اونجایی که این عکسها رو تو رسانه های داخلی نمیشه دید مثل همون عکسهای قدیمی محمودخان عدهای در سایتهاشون همون موقع گفته بودن که نخیر ایشون با حجاب اومدن و ما عمرا بذاریم کسی بدون حجاب وارد این ام /القری /اسلام بشه. حالا به حواشی این داستان کاری ندارم ولی واقعا ما کجای کار هستیم؟ یعنی ما که نه، از ما بهترون. یعنی تا چه زمانی این جماعت درگیر این مسائل بی اهمیت هستن؟ شاید الان دیدن فیلم ارودگاه آشو/یتس برای ما وحشتناک باشه اما به شکلی دیگه همه ما در یه آشو/یتس بزرگتر زندگی میکنیم. آیندگان چه کتابهای دردناک و چه فیلمهای وحشتاکی در مورد ما خواهند ساخت.
2- قدرت پول اونقدر زیاد هست که تقریبا هر ناممکنی رو ممکن کنه اما به همون اندازه هم توانایی برهم زدن هر رابطهای رو داره.
3- از امروز 45 روز مونده به تموم شدن سال. کاش تو سال آینده هر ایرانی حداقل چند روز، روزگار خوشی داشته باشه.